پشت در و ننداختی ننه

هنر به عنوان ابزاری برای اشتراک و انتقال کیفیت‌های انسانی
هنر به عنوان ابزاری برای اشتراک و انتقال کیفیت‌های انسانی

امشب قسمتی از فیلم «سال دوم دانشکده من» را گذرا دیدم. اگر این فیلم را ندیده‌اید چیز خاصی را از دست نداده‌اید و ابدا از این بابت ناراحت نباشید. اینجا هم قصدم نقد فیلم نیست. در بخشی از فیلم دیدم از «دکتر مسعود صابری» در نقش یک پزشک استفاده شده است. چیزی که جدیدا در فیلم‌های ایرانی زیاد می‌بینم. یعنی اوج ایده‌پردازی یک کارگردان استفاده از یک شخص جنجال‌آفرین و بی‌ربط در نقش خودش است. این نوع تطبیق نقش با بازیگر را دقیقا خاطرم نیست در چه فیلم‌هایی دیده‌ام. اما یک نمونه بارزش بازی مرحوم حسین پناهی در فیلم «سایه خیال» است. که البته در آن فیلم نقش کاملا با شخصیت بازیگر منطبق بود و مثل اینجا صرفا به اینکه یک پزشک است مربوط نمی‌شود. که ما بعد از دیدن آقای صابری بگوییم «عه چه جالبه که یک متخصص مغز و اعصاب خواننده و بازیگر هم هست»، و استفاده از این بازیگر هیچ کارکردی غیر از این نداشته باشد.

بگذریم. غرض نقد این رفتارها نیست و صرفا بهانه‌ای بود برای مقایسه دو ترانه، که یکی تولید داخل است و دیگری یک ترانه لس‌آنجلسی قدیمی است که زمانی مبتذل به حساب می‌آمد. ترانه تولید داخل محصول جنجال است. از نوع همان جنجالی که در این فیلم برای فروش بیشتر استفاده شده است. یعنی «یک پزشک متخصص مغز و اعصاب که می‌خواند». جنجال‌هایی که این سالها طرفدار زیاد پیدا کرده است. مثلا فلان بازیگر که شعر می‌سراید، فلان بازیکن که فیلم بازی می‌کند، فلان بازیگر که گالری نقاشی دارد، و فلان سلبریتی که پیتزافروشی دارد. در واقع از هنر که بگذریم، مزه و کیفیت و قیمت آن پیتزا برای ما مهم نیست، بلکه اینکه این پیتزافروشی متعلق به فلان شخص مشهور است برایمان مهمتر است.

هر چیزی را باید از راه مقایسه شناخت و تا مقایسه نباشد ارزش یک کار مخصوصا اثر هنری مشخص نمی‌شود. هنر همیشه ابتدا توسط هنرمند به وجود می‌آید و بعد توسط منتقد و تحلیل‌گر طبقه‌بندی و تئوریزه می‌شود. شاید اگر این ترانه لس‌آنجلسی را قرار بود با اشعار حافظ و مولوی مقایسه کنیم که در دهه شصت توسط شهرام ناظری و شجریان خوانده می‌شد، چاره‌ای جز سخیف شمردن آن نداشتیم. به خصوص اینکه جامعه در آن زمان در التهاب ارزش‌هایی مثل «برابری» بود و افکار عمومی فرصت پرداختن به عواطف و حالات فردی انسانی را پیدا نمی‌کرد و آرمان‌های اجتماعی مساله مهمتری بود.

بخشی از متن ترانه ساخت داخل که توسط این پزشک خوانده شده است به این صورت است:

نفست از جای گرم بلند میشه

مگه دل من دیگه بی تو بند میشه

نکنه دل بکنی

دل من با همه راه نمیومد

به این آسونی کوتاه نمیومد

ولی تو عشق منی

آخه تو این همه خوبی که چی شه

دلم آروم نمیشه

نوک زبونمه یه چیزی همیشه

بگم روم نمیشه

این ترانه چه فضایی را در ذهن ترسیم می‌کند. به سختی می‌توانم آن صحنه‌ای که ترانه‌سرا قصد دارد ترسیم کند را در ذهنم مجسم کنم. با خواندن هر بند جدید از ترانه، فضای قبلی که سعی کرده‌ام در ذهنم بسازم خراب می‌شود. نمی‌توانم بفهمم ترانه‌سرا این شعر را برای چه کسی گفته است، یا من بهتر است آن را برای چه کسی تداعی کنم. ترانه‌سرا چه احساساتی در دلش دارد که می‌خواهد به من انتقال بدهد؟ هیچ. دلیلش تلاش بیش از حد ترانه‌سرا برای جور کردن وزن و قافیه بدون داشتن هیچ گونه ایده و طرح کلی در ذهن و حتی بدون داشتن هیچگونه احساسی است. این ترانه ناظر به یک کیفیت انسانی نیست. مثل رابطه عاشق و معشوق، یا رابطه دو انسان با هم، یا احساس یک انسان نسبت به موضوعی مثل وطن و جنگ، و یا حتی یک غم یا شادی یا احساس گذرا و بی‌دلیل، مثل حس نوستالژی نسبت به چیزی یا یک دلتنگی موضعی، و یا حتی اندوه ناشی از مالیخولیا یا شادی متاثر از مواد مخدر. بهتر است بیش از این روی این ترانه تمرکز نکنیم و فقط منظورم مقایسه با ترانه دیگری است که از نوع لس‌آنجلسی شش و هشت و متعلق به حدود سی سال پیش است:

پشت در و ننداختی ننه / با خوب و بدم ساختی ننه

سرم و بگیر تو دامنت / قربون بوی پیرهنت

دنیا رو میخواستی برام / عمرت و گذاشتی به پام

عشق تو فقط زیارت / نماز بود و عبادت

حرف و حدیثت منم / عاشق گیست منم

سفیده مثل برفه / راس راسی خیلی حرفه

پشت در و ننداختی ننه / با خوب و بدم ساختی ننه

سرم و بگیر تو دامنت / قربون بوی پیرهنت

به انتظار دیدنم نشستی / چفت در و به عشق من نبستی

نشستی هی خدا خدا میکنی / اسم منو همش صدا میکنی

دنیا رو میخواستی برام / عمرت و گذاشتی به پام

عشق تو فقط زیارت / نماز بود و عبادت

حرف و حدیثت منم / عاشق گیست منم

سفیده مثل برفه / راس راسی خیلی حرفه

این ترانه متعلق به «مسعود فردمنش» است که با صدای «معین» و آهنگسازی «صادق نوجوکی» اجرا شده است. در این ترانه هم «شخصیت‌پردازی» داریم و هم «فضاسازی» برای یک امر انسانی، یعنی رابطه فرد با مادر. به همان بند ابتدایی توجه کنید:

«پشت در و ننداختی ننه»

که یک توصیف خوب از رابطه مادر با فرزند است. یعنی مادری که احتمالا شب زود می‌خوابد اما هوای فرزندش را دارد که تا دیروقت بیرون است و شاید با دوستانش مشغول گذراندن دوران جوانی‌اش است، پس چفت در را نمی‌بندد. فضای ترانه شخصیت یک مادر را برای ما مجسم می‌کند که در عین اینکه مقید و مذهبی است، اما به روحیات فرزندش که از نسل دیگری است هم واقف است و او را کاملا درک می‌کند. این مادر با اشتباهات فرزندش کنار می‌آید، چون فرزند اوست، حتی اگر خطا کند. مادر بیچاره است، چون نه می‌تواند از فرزندش دل بکند و نه او را گرفتار خطا و تباهی ببیند، پس چاره‌ای جز دعا و خدا خدا کردن نمی‌بیند. به قول ایرج میرزا:

پسر رو قدر مادر دان که دایم / کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد / تو را بیش از پدر بیچاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا / ز مادر بیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت اینست / که دارد یک پسر بیچاره مادر

و از آن طرف رابطه فرزند با مادر هم در این ترانه قابل درک است. فرزند همه محبت‌های مادر را می‌بیند و درک می‌کند. محبت‌هایی که گاهی پیدا هستند و گاه پنهان، مثل فضایی که شهریار در این شعر استادانه ترسیم کرده است که بیانگر حضور نامحسوس مادر در همه اجزای زندگی فرزندانش است. این فضاسازی مثل یک فیلم سینمایی است و داستان‌سرایان بزرگی مثل فردوسی و نظامی در این زمینه بسیار خوش درخشیده‌اند. به بند ابتدایی این شعر توجه کنید. انگار که مادر حتی بعد از مرگش هم در حال «گذر کردن از بغل پله‌ها» است. آن هم «به آهستگی»، شاید به این خاطر که مادر نمی‌خواهد مزاحمتی برای فرزندش ایجاد کند. مادر در زندگی فرزندش جریان دارد و همچنان زنده است. در واقع مادر حتی وقتی خودش هم نباشد، اندیشه‌ای که برای فرزندش دارد همچنان هست، چون او وجود خود را کاملا وقف فرزندش کرده و از خود چیزی جز «حرف و حدیثت منم» ندارد:

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزي بیمار خويش بود

اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول میخورد

هر کنج خانه صحنه‌ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

بیچاره مادرم

و درک درست فرزند از زیبایی باطنی مادر که در اینجا به خوبی نشان می‌دهد:

عاشق گیست منم / سفیده مثل برفه / راس راسی خیلی حرفه

یعنی آن گیسی که سفید شده است و از دیدگاه ظاهری دیگر زیبایی ندارد، و کسی را عاشق خود نمی‌کند، برای من زیباست. ترانه‌سرا برای وجه زیبایی، آن را به برف تشبیه می‌کند تا از ارزش معنوی آن چیزی کم نشود و زیبایی باطنی مادر را به کلمات و توصیفات محدود نکند و صرفا به اینکه «راس راسی خیلی حرفه» بسنده می‌کند.

https://www.aparat.com/v/wAzvf

اصلاحیه – پیغام وارده از طرف سایت غیرمحترم آپارات:

ویدیوی شما با عنوان ‘ترانه ننه با صدای معین’ بدلیل مغایرت داشتن با قوانین سایت از سایت حذف شد

می‌توانید اصل ویدئو را از کانال تلگرام صادق نوجوکی به این آدرس یا یوتوب ببینید.

نویسنده مطلب: بهنام

منبع مطلب

نظر شما درباره این مطلب

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.