ما همه خوابیم، خوبیم! |نگاهی به تئاتر ابتدا وارد می شود
ماجرا آن قدرها هم برای تعریف ساده نیست. ماجرای بروسلی ایست که بروسلی نیست.یعنی هنگ کنگ هست و نیست، رییس بزرگ حضور دارد و ندارد.یک دیالکتیک متقن و سرتاسری ای در یک ساعت و نیم پیش روی شماست. یک فضای روان تکرار شونده،پر از داستان های کوتاه و متغیر که به معنای واقعی کلمه ابتدا و انتهایشان را متوجه نمی شوید اما در پایان ماجرا، خودتان را حل شده می بینید.
ابتدا وارد می شود نمایشی فلسفی ست. فلسفه ای از زندگی ای که هیچ چیزش درست بشو نیست. که درست اینجا اصلا حقیقتی مجاز گونه است یا واقعیتی بی معنا هم مشخص نیست. نمایش خیلی قبل تر از ورود به سالن شروع می شود بی مقدمه در مسیر حرکتی ادامه دار تا روی صندلی تا بیرون آمدن از سالن همه چیز اتفاق می افتد با آنکه تمام حرکات نمایشی ست بی آنکه حسی نمایشی به مخاطب دست بدهد فضا را در ذهنش ادامه می دهد.
روایت یک قصه نیست که مجموعه ای بی انتها از هزارتویی غریب است که قراراست بروسلی را ببینیم و نبینیم. قرار است زندگی آدمهایی را که در هنگ کنگ،بوشهر، یا هزار شمال و جنوب و غرب و شرق طی طریق می کنند را بشنویم و نشنویم اما آنچه مسلم است قرار است مات شویم. انگار چشم های آدم را وسط یک اقیانوس باز کنند و آدم نمی داند کجا این همه آب تمام می شود اصلا از کجا این همه آب شروع شده است.
ابتدا وارد می شود گسستی دارد ریشه دار در یک هویت گمشده که حالا همه ی آدمهایش ، آنرا در اندام واره ای ،در تولد اسطوره ای به اسم بروسلی دنبال می کنند. فضای داستان گنگ و گنگ تر پیش می رود، طنز داستان سویه های هجوآمیز پیدا می کند اما همه چیز آخر به حرکت ختم می شود. حرکتی ناسامان اما منظم.
راستش را بگویم اولش یاد داستان های احسان عبدی پور افتادم ، بخصوص موموسیاهش که به کِلِی میخواست برسد اما از دست رفت.اما اینجا میلاد بروسلی ایست که از قهر مادر به خانه ی مادربزرگش پناه می برد و دیگر هیچوقت مادرش را نمی بیند، قطع می شود و به هنگ کنگ می رسد و جانشین رییس بزرگ می شود. ابتدا وارد می شود برخلاف جریان مسری نمایش های روز، قصه ای تاریخی، سینمایی را به روز نمی کند و این نکته ی مهم آنست. اینجا نه قرار است داستان بروسلی گفته شود نه قرار است به شکل صرف ماجرای کسی که خیال می کند بروسلی ست قصه گویی کند. داستان کش و قوس انسان معاصر در فضای مُقَطَع زندگی ایست که در هیچ حجمی قرار نمی گیرد.
“فکر نمی کنم کسی دلش بخواد برعکس زندگی کنه، آدمها یکهو قطع میشن، من خودم یه مردی رو می شناسم یک ساعت و نیم قطع شد، رفت تو کما، برگشت یه شهر دیگه ای رفت تو کما، یه شهرساحلی با آب و هوای مرطوب،برگشت رفت زیرخاک،هم راضی هم ناراضی. اون مرده یه حالتایی داشت، هی می رفت شمال هی می رفت جنوب!”
تنشی در نمایش در حال انجام است.در بخش پایانی داستان ، گویی روایت حتی خودش ، خودش را گم می کند که به خستگی مخاطب بیانجامد، جایی که موسیقی بیش از حد عادی روی صدای بازیگرها اثر می گذارد و کلمات به شکل گنگی به مخاطب می رسند که شاید یک ساعت و نیم زمان زیادی برای ابتدا وارد می شود بنظر بیاید و این تکرار به مخاطب حس رخوتی در مسیر لذتی که شروعش بود را می دهد که به چیزی بیشتر برای به اوج رسیدنش برای یک اتمام براین تئاتر نیازدارد.
هرچند بااین توصیف هم ابتدا وارد می شود بازی با ذهن است. آشنایی زدایی دارد از همه ی چیزهایی که دارید روی سن می بینید.از نقش اصلی گرفته( که در نسخه سال 97 با چهره ای عجیب و جذاب تر از نسخه 98 در این آشنایی زدایی نقش هیجان انگیزتری داشت) تا موسیقی ها که موسیقی نه جدا از بافت حرکتی روایت، که جزوی از شاکله ی ساختار متوازن اما پرگسست نمایش شده است. به اندازه ای موسیقی در جان کلام ابتدا وارد می شود نفوذ کرده که به شخصیتی جدانشدنی از آن بدل می شود که بتوان حرکت، موسیقی و بعد کلمات را در رتبه بندی نظام اولویت ابتدا وارد می شود رده بندی کرد.
“من یه دوستی دارم رفت سرقبر همون مرده، می گفت پر از برگ بود فکر کن برگ ،مرگ! اینجوری مرگ اصلا چیز ترسناکی نمی شه!”
ابتدا وارد می شود را نمی شود در دسته بندی خاصی قرارش داد.از جنس بشدت تئاتر کلاسیک و تمرین های هوازی اش و حرکاتش تا برقراری ارتباطش با مخاطب و برهم زنی متعارفات به مدرنیته دست پیدا می کند.
فرید یوسفی،انگار در ابتدا وارد می شود آهنگی را به تصویر کشیده که همه را جادو می کند ،شاید در پایانش خیلی از مخاطب ها از داستان چیزی متوجه نشوند اما مسلما با لذت جدانشدنی تجربه ای منحصربفرد برای نخستین بار ، سالن را ترک می کنند.
- تا 11 بهمن ابتدا وارد می شود در تماشاخانه ملک اجرا دارد از دستش ندهید