رفتن یا ماندن مسئله این است…


{آهنگ حماسی پخش میشه}

برای چهارمین سال در دومین فرودگاه صادر کننده تحصیل کرده ها، دانشگاه تهارن در حال درس خواندن هستم. چهارسالی که با تمام فشار های خانوادگی و دوستاد و دانشگاه بر سر دوراهی تصمیم برای ماندن با رفتن مانده ام. خیلی دقت هست که دارم در مورد این موضوع فکر میکنم. “رفتن یا ماندن مسئله این است.”

{پایان آهنگ حماسی}

2 دیدگاه برای من وجود داره، بمانم و کمک کنم که حداقل 2 متر دورم رو درست کنم، یا برم و راحت زندگی کنم(میدونم سختی های خودشو داره اما به هر حال) با توجه به اینکه یکم دوران دبیرستان درس خوندم، مسیر رفتن تا حد خوبی برام راحت شده. تو دانشگاه خوب درس میخوانم، پروژه استاد که احتمالا مقاله بشه و ریکام استاد رو دارم و مدت خوبی تو آزمایشگاه خوبی کار کردم. اون طرف هم تو دانشگاه های آمریکا و آلمان و کانادا دوستانی هستند که کارهارو پیش استاد ها پیگیری کنند! حال با این توضیحات و به قولی “رزومه خفن” موندن تو اینجا(!) یکم اجمقانه است! ولی… ولی … شاید باورتون نشه تصمیم من بر ماندن است! (صدای بلند که میگه : چه احمقی!)

خیلی در این مورد بحث و فکر کردم. دلی اصلی نرفتن هم این است که “انگیزه ای برای رفتن ندارم!” چیزی که دیدم برای رفتن، انرژی و انگیزه بسیار بالایی لازمه. یعنی چی؟ یعنی از زبان گرفته تا skype, application fee و سربازی و … کارهایی هستند که باید انجام بشه. حداقل الان که بهش فکر میکنم این پروسه عذاب آوره برای من!

حالا سوالی که برای همه پیش میاد:”برای ماندن چه انگیزه ای دارم؟ :؟ “

ثبل از جواب دادن یکسری چیزا بگم که سوالات بعدی رو جواب بده. من بعد از اینکه کنکور دادم، به جز 4 5 ماه اون وسط ها که فشار درس زیاد بود، کار کردم. از شوش که 1 سال 5 شنبه ها تا ساعت 8 شب اونجا کار میکردم گرفته تا پاسداران، محل کارهای من بوده. تو مترو فشار بهم اومده، فحش شنیدم، جلوم شیشه کشیدن، ازم پیپر برای رول کردن گل گرفتن، بهم تیکه انداختن(! این دیگه خیلی شاهکار بوده برام) و … شب هایی که با ترس و لرز از از شوش برمیگشتم که خفتم نکنن و …همش رو دیدم. پس تا حد خوبی تو جامعه بودم و با جامعه آشنام. خیلی چیزها دیدم. خیلی …. درکنار اینا همیشه به این موضوعات فکر کردم :

1) چرا باید مثل بقیه باشم؟

2) چرا من نتونم؟

3) غر نزنم.

4) از گفتن کاش بدم میاد..(از پشیمونی متنفرم)
موارد بالا چیزایی هستن که دوست دارم روشون فکر کنم. کاری که میکنم بر اساس اینا و یه سری موارد دیگه باشه… نکته اصلی که هست اینه که دوست دارم حداقل به خودم اثبات کنم که میتونم. میتونم دو متر جایی که دورم هست رو درست کنم. سعی کنم درست رفتار کنم و درست فکر کنم و اگر هم روزی روزگاری اتفاقی افتاد و دست ایزد و .. بود و به جایی رسیدم بقیه هم ببیندند و شاید، شاید گوله برفی راه بیافته که یکم دورو ورم به خودشون بیان.

فیلم زیاد میبینم، تو فیلم های آمریکایی، یه چیز خیلی خوب نشون داده میشه. میهن پرستی. عِرق ملیشون رو نشون میدن. چیزی که رسما تو ایران مرده… به خودشون اومدن منظورم اینه…

دوست دارم، چند سال دیگه بچه ام یا کسی ازم پرسید تو چی کار کردی حرفی واسه گفتن داشته باشم. دوست دارم تلاشمو بکنم… شاید، شاید بتونم کمکی به ایران بکنم…

نویسنده مطلب: محمد حسینی

منبع مطلب

ممکن است شما بپسندید
نظر شما درباره این مطلب

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.