روز آخر


چند روز پیش در اینستاگرام عکسی دیدم(عکس بالا) در مورد مهاجرت و این عکس چنان در من تاثیر گذاشت که دلنوشته ای در موردش نوشتم.

در مورد عکاسش در اینترنت جستجویی انجام دادم و فهمیدم آقای بهنام صدیقی از عکاسان بنام این عرصه هستند که در مورد موضوعات خاصی عکاسی می کنند.

چیزی که من فهمیدم این بود که ایشان از سال 90 پروژه ای را شروع کرده اند به اسم روز آخر و در اطلاعیه ای از مخاطبین خواسته بودن کسانی که قصد مهاجرت دارند را با هماهنگی به او معرفی کنند.


موضوعی جالب و قابل تامل که در دل خود می تواند حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد بخصوص که فکر می کنم همیشه مهاجرت بحث داغی بوده است و شاید هرکسی برای یک بار هم که شده به آن فکر کرده است.

عکس ها را که نگاه می کنم غم خاصی را در چهره و نگاه بعضی از سوژه های عکاسی می بینم. انگار که روح شان اینجاست و فقط قرار است جسم شان زادگاهشان را ترک کند.

البته این تنها پروژه آقای بهنام صدیقی نیست و مجموعه های دیگری به نام اکباتان “غرب تهران” ، زندگی در بم و تعطیلات را هم در کارنامه کاری خود دارند.

در ادامه دلنوشته ای که با دیدن عکس های روز آخر دیده ام را نوشته ام.


روز آخر

وقتی فهمیدم

می خواهی بروی

همان جایی که بودم

نشستم

سرم را روی دیوار گذاشتم

و با صدایی بلند گریه کردم

مانند بچه ای که مادرش او را

نمی خواهد با خود ببرد

باورم نمی شد

شاید نمی خواستم قبول کنم

فکر می کردم خواب می بینم

اما من بیدار بودم

و تو با تمام چمدان هایت

آماده ی رفتن بودی

ظرف آب را پشت سرت ریختم

باز هم گریه می کردم…

علی

چهاردهم مرداد98


نویسنده مطلب: علی دادخواه

منبع مطلب

ممکن است شما بپسندید
نظرات
  1. ندا می گوید

    چقدر گریه کردم الان با شعرتون.

نظر شما درباره این مطلب

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.